چرچيل(نخست وزير اسبق بريتانيا) روزي سوار تاکسي شده بود و به دفتر BBC
 
براي مصاحبه مي‌رفت. هنگامي که به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم
 
ساعت صبر کنيد تا من برگردم.
 
راننده گفت: “ نه آقا! من مي خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنراني
 
چرچيل را از راديو گوش دهم” .
 
چرچيل از علاقه‌ي اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يک 
اسکناس ده
 
پوندي به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: “گور باباي چرچيل! اگر بخواهيد،
 
تا فردا هم اين‌جا منتظر مي‌مانم!”



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 23:4 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |
دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد . . .

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

ولی ... هیچوقت نفهمیدند

کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا !

یک هفته در تب ســـــــوخت . . . !!
 


تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 23:2 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |

دائم شکر گذار باشیم  که :

شاید بدترین شرایط زندگی ما ، برای دیگرا آرزو باشد .



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 23:1 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |

چه سنگدل است سيري که گرسنه اي را نصيحت مي کند  تا درد

 

گرسنگي را تحمل نمايد.   -  جبران خلیل جبران



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 22:58 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |


 

 

پدر : خوب هر چي ملا يادت داده رو ول کن فقط يک گناه وجود داره اونم

دزديه و السلام .هر گناه ديگه اي هم نوعي دزديه . اگر مردي رو بکشي

يک زندگي رو مي دزدي حق زنش رو از داشتن شوهر مي دزدي .وقتي

دروغ مي گويي حق کسي رو از دانستن حقيقت مي دزدي وقتي تقلب

مي کني حق رو از انصاف مي دزدي. مي فهمي؟

                                              همايون ارشادي  - فيلم بادبادک باز



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 22:57 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |


 

تابلو ؛ نقاش را ثروتمند کرد. 

شعر ِشاعر به چند زبان ترجمه شد. 

کارگردان جایزه ها را درو کرد... 

و هنوز سر همان چهار راه واکس میزند 

کودکی که بهترین سوژه بود



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 22:56 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |

فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!

خشكم زد. گفتم دخترم اين چه دعاييه؟

گفت:آخه بابام موجيه!

گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟

آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو

و مادر و برادر رو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!

گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟

گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع

ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ ميكنه و معذرت خواهي ميكنه.

حاجي ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.

حاجي دعاكنيد پدرم شهيد بشه



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 22:55 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |

آخر مسابقه بوده و دونده اسپانيايي مي بينه که دونده کنيايي خيلي آروم داره

مي دوه. متوجه مي شه که دونده کنيايي فکر مي کنه مسابقه تموم شده. براي

همين به جاي اين که يک برد غيرمنصفانه به دست بياره، مي ره پشت حريفش و

خط پايان رو نشونش مي ده. توي مصاحبه اش هم گفته که وقتي ديدم سرعتش

رو کم کرد مي دونستم که مي تونم ازش جلو بزنم و برنده باشم، اما اين پيروزي

حق من نبود. براي همين رفتم سمتش و خط پايان رو نشونش دادم و اون تونست

اول بشه که البته لايق برنده شدن هم بود.



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 22:52 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |

مصاحبه گر :
 
ترکش خمپاره پيشونيش رو چاک داده بود 
روي زمين افتاد و زمزمه ميکرد دوربين

رو برداشتم و رفتم بالاي سرش داشت اخرين نفساشو ميزد ازش پرسيدم اين

لحظات اخر چه حرفي براي مردم داري با لبخند گفت:از مردم کشورم ميخوام وقتي

براي خط کمپوت ميفرستن،عکس روي کمپوت ها رو نکنن گفتم داره ضبط ميشه

برادر يه حرف بهتري بگو با همون طنازي گفت..اخه نميدوني سه بار بهم رب گوجه

افتاده.  از خاطرات يک رزمنده



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 22:48 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |

- واقعا هیچ متنی نتونستم برا این عکس بنویسم . اگه شما میتونید کمک کنید .ممنون

 



تاريخ : جمعه 26 مهر 1392 | 22:3 | نویسنده : ~~Lady Zara~~ |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
.: Weblog Themes By IRAN SKY :.